دنیای من

دنیای کوچک و رنگین من

دنیای من

دنیای کوچک و رنگین من

قسم به خون

" اِم ، میتونی یک راز و نگه داری؟ "
" معلومه "
" به خون قسم میخوری ؟"
" ببین تی ... "
" آهان ، دکتر ، یادم رفته بود . از وقتی که از خونه رفتی ، دیگه راه و رسم زندگیت خیلی بهتر از ما شده ."
امت آهی کشید و دستش را دراز کرد وقتی تیغ چاقوی برادرش سرخ شد ناله ای کرد و چهره در هم کشید .
" خب ، رازت چیه ؟"
خون بین انگشت شست هر دو جریان یافت .
" ام ، می دونی ، من ایدز گرفته ام ، رفیق ."
(جو هابل )

برگرفته از کتاب داستان های 55 کلمه ای

نظرات 4 + ارسال نظر
آذین چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:20 ق.ظ

خیلی جالب بود!!

ابوالفضل چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:45 ق.ظ http://vataneman.blogsky.com

سلام
من دو تا وبلاگ دارم که اگه اون ها رو لینک کنی من هم توی هر دو وبلاگ لینک وبلاگت رو قرار می دم:
http://vataneman.blogsky.com
باعنوان:
۩ پشیمون میشی اگه به ما سر نزنی ۩

http://iraneaziz.blogsky.com
با عنوان:
۩ حماقت نکن !! بیا پیش ما ۩

اگه لینک کردی تو قسمت نظرات پیام بذار
به امید لینک کردن شما

hanieh tala پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:25 ب.ظ

khieliiiiiiiiiiiiiii jalaaaaaaaaaaaaaaab boooooooooood ey valla hal kardam

نادیا شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:11 ق.ظ http://8saniye.blogsky.com

جالب بود خسته نباشی
از مهربونی تونم ممنوووووووووووون.
بازم می یام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد